dastane tavalode ensan dastane .............
داستان تولد انسان داستان حضرت آدم نيست.
آري يك روز كه در جهان هستي هيچ چيز نبود و فقط من بودم در يك زمان ي كه نامش را شب قدر نهادم تصميم گرفتم تا متجلي شوم و بيا فرينم يك جهان پر عظمتي را و لذا در آن شب طراحي كردم و تدبير كردم و تعيين كردم كه چه بيافرينم
كهكشان ها چگونه ، منظومه ها چگونه ،خورسيد چگونه ، زمين چگونه ،ماهي ها چگونه و ...........
و هر آنچه را اراده كردم طراحي كردم و از فردايش آفريدم و جهان با اين همه عظمت و زيبايي خلق شد.
ولي وقتي نگاه كردم به جهان هستي ام ديدم كه دنياي از تحير است از دل هر اتمش و تا كران بي كرانه كهكشان هايش ولي هرگز برايم مهم نبود به قول زميني ها چنگي به دلم نزد .
پس ثصميم و اراده كردم پديده ي ديگري بيافرينم كه در جهان هستيم شاهكار باشد و اشرف مخلوقاتم و سرامد همه ِ كائناتم باشد.
دوست داشتم آينه اي بيافرينم كه هر وقت در اين آينه مي نگرم تصوير زيبا و جلوه هاي زيباي خودم را ببينم و با چنين احساسي تو را نه حضرت آدم را و دقيقا تو را آفريدم و اصلا تنها بودم و دوست داشتم معشوق و محبوبي بيا فرينم كه هر دم با او معاشقه كنم و لذا با چنين احساسي ابتدا عشق را آفريدم به عنوان زيبا ترين پديده ي جهان هستي ام و بعد خود مبتلا شدم و عاشق تمام عيار شدم و حال براي معاشقه اراده كردم و تا محبوبي بيافرينم تا در اين معاشقه شركت كنم و با چنين احساسي شروع كردم با دستهاي مباركم تو را نه حضرت آدم را تو را آفريدم و آنجا كه انديشه را در ذهن زيباي تو تعبيه كردم ( كه فقط تو داري به عنوان فكر)و ديدم كه اين عزيز هر آنچه را اراده كند مي تواند مي تواند خلق كند يعني خودم خواسته بودم و برام متعجب كننده نبود كه هر آنچه را اراده كني بدست مي آوري ولي تو روحي نداشتي و همچنان افتاده بودي و
لازم بود براي تكميل خلقت تو، از حجايي روحي در تو مي دميدم . ولي هر چه فكر كردم به اين دردانه ام، به اين محبوبم، به اين معشوقم ، و به يك خداي ديگر كه در واقع اين نقش را دارد، هر چه فكر كردم ديدم هيچ روحي زيبنده اين عزيز محبوب نيست، الا روح خودم و لذا از روح خود در تو دميدم و تو بر خواستي و بلند شدي ، انسان شدي ، خدا شدي ، و به محض اينكه من نگاهي به قد و قواره تو كردم بي هختيار بر تو كلامي گفتم كه براي هيچ يك از كائناتم نگفته بودم ، فتبارك الله احسن الخالقين . آفرين بر تو .
وقتي تو را اينگونه آفريدم و بر خود آفرين گفتم و بلا فاصله تو را به رخ ملائكه كشيدم و گفتم اي ملائكه
بياييد ( اني جاعل في العهد الخليفه) من در روي كره ي زمين براي خود جانشين آفريدم ، و گفتم سجده اش كنيد و ملائك به پاي تو افتادند و تو را سجده كردند و آنجا كه از سجده ي تو بر خواستند از همان لحظه معاشقه ي خدا با تو شروع شد و خداوند تو را در آغوش گرفت و در اين روند معاشقه ي زيبا ، نجوا كدر كه اي عزيز ما از رگ گردن به تو نزديك تر شده ايم . و اي عزيز دلم ، تو همواره در آغوش مني و من تو را در صحنه ي زندگي زمين نخواهم گذارد.همه ي توجه و حواس من معطوف به توست و من هذ آنچه را كه در آسمانها و زمين است به تسخير تو در آورده ام و بدان كه من تمام جهان هستي و ذرات عالم را براي تو
آفريدم ، و تو را براي خود، براي خود كه معاشقه بكنم .
تو ولي بدان اي بنده ي شايسته و هشيار من مباش در وادي غفلت ها بلكه در وادي هشياري ها بايد بداني كه فقط از من بخواهي ، ولي هشيار باس و آگاه باش و انديشه كن اي قائم مقام من ،اي خود يك خداي مبارك كه خود را دست كم بگيري بر تو باد كرامت انسانيت ، بر تو باد عزت نفست ريا، بر تو باد شجاعتت،رسالتت، احساست،ايمانت،مغروريتت، تقوايت، مبادا غافل باشي كه اگر از خود غفلت كني همه ي زندگي را مي بازي .و اگر در فضاي انديشه ها باور كني به تمام دستاورد هاي يك زندگي زيبا مي رسي و در نهايت در آغوش من به بهشت خود من مي آيي و آنجا كه اعتراض مي كني به خاطريك اشتباه كوچك و يك تار مو.اينگونه تو را عذاب مي دهم چه كسي گفته اينطور است ، تو كه جاي خود داري . من خق بندهاي را كه يك عمر ، هشتاد سال ف ميرود و گناه مي كند واصلا اسمي از من نمي آورد باز هم اين من هستم كه مي روم و منت كشي مي كنم و براي عزيز دلم پيامبرم را مي فرستم ، كه به بندهام بگو كه اي بنده اي كه رفتي و يك عمر در فضايي از غفلت ها از من هم غافل شدي ولي مبادا كه از كه از رحمت حق مايوس شوي بيا! خداوند همه ي گناهان تو را مي بخشد و خدا يك لخظه بازگشت و هشياري تو را مي خواهد تا آغوش گرمش را به تو بدهد و تو را با دنيايي از عشق و احساس به بهشت خود ببرد .آري خدا موجودبهانه گيري است كه بهشتش را به تو به
بهانه ايي مي دهد نه به بهايي، چه كسي است كه بتواند قانونمندي هاي جهان هستي را اجرا كند وبهاي بهشت را بپردازد و مسلم است كه خداي رحمان با ما با فضيلتش رفتار مي كند نه با عذابش
داستان تولد انسان داستان حضرت آدم نيست .آري ،يك روزي در جهان هستي هيچ چيز نبود و فقط من بودم .
در يك زماني كه نامش را شب قدر نهادم تصميم گرفتم تا متجعلي شوم و بيا فرينم ، كهكشانها چگونه، منظومه ها چگونه ، دريا ها چگونه و.............
اين متن رو يكي از دوستان خوبم به من داد بخونم منم خوشم اومد گذاشتم اينجا كه شما هم بخونيد
آري يك روز كه در جهان هستي هيچ چيز نبود و فقط من بودم در يك زمان ي كه نامش را شب قدر نهادم تصميم گرفتم تا متجلي شوم و بيا فرينم يك جهان پر عظمتي را و لذا در آن شب طراحي كردم و تدبير كردم و تعيين كردم كه چه بيافرينم
كهكشان ها چگونه ، منظومه ها چگونه ،خورسيد چگونه ، زمين چگونه ،ماهي ها چگونه و ...........
و هر آنچه را اراده كردم طراحي كردم و از فردايش آفريدم و جهان با اين همه عظمت و زيبايي خلق شد.
ولي وقتي نگاه كردم به جهان هستي ام ديدم كه دنياي از تحير است از دل هر اتمش و تا كران بي كرانه كهكشان هايش ولي هرگز برايم مهم نبود به قول زميني ها چنگي به دلم نزد .
پس ثصميم و اراده كردم پديده ي ديگري بيافرينم كه در جهان هستيم شاهكار باشد و اشرف مخلوقاتم و سرامد همه ِ كائناتم باشد.
دوست داشتم آينه اي بيافرينم كه هر وقت در اين آينه مي نگرم تصوير زيبا و جلوه هاي زيباي خودم را ببينم و با چنين احساسي تو را نه حضرت آدم را و دقيقا تو را آفريدم و اصلا تنها بودم و دوست داشتم معشوق و محبوبي بيا فرينم كه هر دم با او معاشقه كنم و لذا با چنين احساسي ابتدا عشق را آفريدم به عنوان زيبا ترين پديده ي جهان هستي ام و بعد خود مبتلا شدم و عاشق تمام عيار شدم و حال براي معاشقه اراده كردم و تا محبوبي بيافرينم تا در اين معاشقه شركت كنم و با چنين احساسي شروع كردم با دستهاي مباركم تو را نه حضرت آدم را تو را آفريدم و آنجا كه انديشه را در ذهن زيباي تو تعبيه كردم ( كه فقط تو داري به عنوان فكر)و ديدم كه اين عزيز هر آنچه را اراده كند مي تواند مي تواند خلق كند يعني خودم خواسته بودم و برام متعجب كننده نبود كه هر آنچه را اراده كني بدست مي آوري ولي تو روحي نداشتي و همچنان افتاده بودي و
لازم بود براي تكميل خلقت تو، از حجايي روحي در تو مي دميدم . ولي هر چه فكر كردم به اين دردانه ام، به اين محبوبم، به اين معشوقم ، و به يك خداي ديگر كه در واقع اين نقش را دارد، هر چه فكر كردم ديدم هيچ روحي زيبنده اين عزيز محبوب نيست، الا روح خودم و لذا از روح خود در تو دميدم و تو بر خواستي و بلند شدي ، انسان شدي ، خدا شدي ، و به محض اينكه من نگاهي به قد و قواره تو كردم بي هختيار بر تو كلامي گفتم كه براي هيچ يك از كائناتم نگفته بودم ، فتبارك الله احسن الخالقين . آفرين بر تو .
وقتي تو را اينگونه آفريدم و بر خود آفرين گفتم و بلا فاصله تو را به رخ ملائكه كشيدم و گفتم اي ملائكه
بياييد ( اني جاعل في العهد الخليفه) من در روي كره ي زمين براي خود جانشين آفريدم ، و گفتم سجده اش كنيد و ملائك به پاي تو افتادند و تو را سجده كردند و آنجا كه از سجده ي تو بر خواستند از همان لحظه معاشقه ي خدا با تو شروع شد و خداوند تو را در آغوش گرفت و در اين روند معاشقه ي زيبا ، نجوا كدر كه اي عزيز ما از رگ گردن به تو نزديك تر شده ايم . و اي عزيز دلم ، تو همواره در آغوش مني و من تو را در صحنه ي زندگي زمين نخواهم گذارد.همه ي توجه و حواس من معطوف به توست و من هذ آنچه را كه در آسمانها و زمين است به تسخير تو در آورده ام و بدان كه من تمام جهان هستي و ذرات عالم را براي تو
آفريدم ، و تو را براي خود، براي خود كه معاشقه بكنم .
تو ولي بدان اي بنده ي شايسته و هشيار من مباش در وادي غفلت ها بلكه در وادي هشياري ها بايد بداني كه فقط از من بخواهي ، ولي هشيار باس و آگاه باش و انديشه كن اي قائم مقام من ،اي خود يك خداي مبارك كه خود را دست كم بگيري بر تو باد كرامت انسانيت ، بر تو باد عزت نفست ريا، بر تو باد شجاعتت،رسالتت، احساست،ايمانت،مغروريتت، تقوايت، مبادا غافل باشي كه اگر از خود غفلت كني همه ي زندگي را مي بازي .و اگر در فضاي انديشه ها باور كني به تمام دستاورد هاي يك زندگي زيبا مي رسي و در نهايت در آغوش من به بهشت خود من مي آيي و آنجا كه اعتراض مي كني به خاطريك اشتباه كوچك و يك تار مو.اينگونه تو را عذاب مي دهم چه كسي گفته اينطور است ، تو كه جاي خود داري . من خق بندهاي را كه يك عمر ، هشتاد سال ف ميرود و گناه مي كند واصلا اسمي از من نمي آورد باز هم اين من هستم كه مي روم و منت كشي مي كنم و براي عزيز دلم پيامبرم را مي فرستم ، كه به بندهام بگو كه اي بنده اي كه رفتي و يك عمر در فضايي از غفلت ها از من هم غافل شدي ولي مبادا كه از كه از رحمت حق مايوس شوي بيا! خداوند همه ي گناهان تو را مي بخشد و خدا يك لخظه بازگشت و هشياري تو را مي خواهد تا آغوش گرمش را به تو بدهد و تو را با دنيايي از عشق و احساس به بهشت خود ببرد .آري خدا موجودبهانه گيري است كه بهشتش را به تو به
بهانه ايي مي دهد نه به بهايي، چه كسي است كه بتواند قانونمندي هاي جهان هستي را اجرا كند وبهاي بهشت را بپردازد و مسلم است كه خداي رحمان با ما با فضيلتش رفتار مي كند نه با عذابش
داستان تولد انسان داستان حضرت آدم نيست .آري ،يك روزي در جهان هستي هيچ چيز نبود و فقط من بودم .
در يك زماني كه نامش را شب قدر نهادم تصميم گرفتم تا متجعلي شوم و بيا فرينم ، كهكشانها چگونه، منظومه ها چگونه ، دريا ها چگونه و.............
اين متن رو يكي از دوستان خوبم به من داد بخونم منم خوشم اومد گذاشتم اينجا كه شما هم بخونيد
مرسي از دوسته خوبم سميه